مولوی و فروید
پیرامون ادبیات
نقد و بررسی و انتشار آثار ادبی

مولوي و فرويد،

عباس احمدي

در اين مقاله مي خواهيم نشان بدهيم که آراي جلال الدين محمد بلخي، شاعر ايراني، در مورد طبيعت بشر با فرضيه هاي سيگموند فرويد، روان شناس اطريشي، قابل مقايسه است.يعني جدال بين فرشتـه و حيوان و کشتن نفس اماره در عرفان ايراني قابل مقايسه با جنگ بين "سوپرايگو" و "ايد" و سرکوب "اروس" در فرويديسم اروپايي است، با اين تفاوت که سرکوب کامل "ايد" و کشتن "نفس اماره"، از نظر فرويد، نه مايه ي رستگاري، بلکه، سرچشمه ي بيماري است.

مقدمه

يکي از اصول مهم دستگاه فکري مولوي و عرفان ايراني، دو پاره بودن شخصيت آدمي است. طبق آراي مولوي، انسان از دو نيمه درست شده است: يک نيمه فرشتـه و يک نيمه حيوان. اين دو نيمه، همواره باهم در حال جنگ اند. نيمه ي حيواني شخصيت آدمي، قابل مقايسه با مفهوم "ايد" يا "نفس اماره" در دستگاه فکري فرويد است. آن نيمه ي ديگر، يعني نيمه ي فرشتـه آساي شخصيت آدمي، مي تواند معادل مفهوم "سوپرايگو" يا "قاضي وجدان" در مکتب فرويديسم باشد.جدال بين فرشتـه و حيوان در عرفان ايراني قابل مقايسه با جنگ بين "سوپرايگو" و "ايد" در فرويديسم اروپايي است. هدف اصلي مولوي، کشتن نفس اماره و مبارزه با نيمه ي حيواني شخصيت آدمي است. مولوي معتقد است که آدمي مي تواند با سرکوب و نابود کردن نيمه ي حيواني خويش، نيمه ي فرشته آساي خود را، رهبر بلامنازع شخصيت خود کند. وباعث شود که جنگ بين فرشته و حيوان، با پيروزي فرشته، به پايان رسد. در حالي که اين مبارزه، از نظرفرويد چيزي نيست جز سرکوب "ايد" و راندن آن به ضمير ناخودآگاه. فرويد معتقد است که سرکوب "ايد" و کشتن "نفس اماره"، نه مايه ي رستگاري، بلکه، منشا و سرچشمه ي انواع و اقسام بيماري هاي روحي و رواني است. براي آن که بتوانيم اين مقايسه را به نحو دقيق تري ادامه دهيم، ابتدا آراي فرويد را در اين زمينه مي آوريم و سپس به شرح نظريات مولوي مي پردازيم.

آراي فرويد:از نظر فرويد، شخصيت آدمي از سه بخش درست شده است: "ايد"، "سوپرايگو"، و "ايگو"

ايد Id يا "نفس اماره":"ايد" يا "نفس اماره" در ضميرناخودآگاه قرار دارد و از غريزه هاي حيواني تشکيل شده است. "ايد" بر اساس "اصل لذت" عمل مي کند. در "ايد" دو نوع غريزه وجود دارد: يکي غريزه ي زندگي يا "اروس" Eros و ديگري غريزه ي مرگ يا "تاناتوس" Thanatos “غريزه ي زندگي" موتور محرکه ي سکس و "غريزه ي مرگ" موتور محرکه ي خشونت است. "ايد" همان چيزي است که در عرفان از آن يه عنوان "نفس اماره" و در مذهب از آن به عنوان "وسوسه هاي شيطاني" و يا "شهوات اهريمني" نام مي برند. هدف اصلي عرفان و مذهب، کشتن "نفس اماره" و سرکوب "اروس" و "تاناتوس" است.

سوپرايگو SuperEgo يا "قاضي وجدان":"سوپرايگو" ازقوانين اجتماعي و اخلاقي تشکيل شده است که از محيط خارج يه درون ذهن انسان وارد شده است. "سوپرايگو"، غرايز حيواني را کنترل و سانسور مي کند تا شخص بتواند در جامعه زندگي کند. قسمت اعظم "سوپرايگو" در ضمير خودِآگاه قرار دارد. اما قسمت کمي از آن در ضمير ناخودآگاه نفوذکرده است و ياعث مي شود که آدمي ازبعضي ار اعمال خود ، به طور ناخودآگاه، احساس گناه کند. "ايد" براي فرار از دست "سوپرايگو" از مکانيسم هاي مختلفي استفاده مي کند. يکي ار اين ترفندها، تغيير قياقه و تغيير شکل است.

ايگو Ego يا "ميانجي":"ايگو" يا "ميانجي" عبارت است از نيرويي که بين "نفس اماره" و "قاضي وجدان" قرار دارد و سعي مي کند تا غرايز حيوانيي ي "نفس اماره" را با رعايت قوانين اخلاقي ي "قاضي وجدان" ارضا کند. قسمت اعظم "ايگو" در ضمير خودِآگاه قرار دارد. کار "ايگو" بسيلر دشوار است. زيرا از يک طرف با هوس ها و وسوسه هاي شهواني و خشن "ايد" دست و پنجه نرم مي کند و از سوي ديگر با احکام اخلاقي و اجتماعي ي "سوپرايگو" سروکار دارد.

از نظر فرويد، در درون انسان هميشه جنگي بين "سوپرايگو" و "ايد" در کار است. "ايگو" ي بينوا، در اين ميان، سعي مي کند به نحوي اين جنگ رواني و کشاکش روحي را اداره کند. تا زماني که شخص بيدار و هشيار است، "ايگو" بهتر مي تواند جلوي غرايز حيواني "ايد" را بگيرد. اما همين که شخص به خواب يرود، "ايد" با استفاده از مکانيسم هاي دفاعي از چنگ سانسور "سوپرايگو" مي گريزد و آزادانه عرض اندام مي کند.

آراي مولوي:از ديدگاه مولوي، مخلوقات عالم بر سه گونه اند:" در حديث آمد که يزدان مجيد / خلق عالم را سه گونه آفريد"

گروه اول فرشتگان اند که در ذات آن ها، حرص و هوي و هوس وجود ندارد:

" يک گره را جمله، عقل و علم و جود / آن فرشته است و نداند جز سجود"

" نيست اندر عنصرش، حرص و هوي / نور مطلق، زنده از عشق خدا"

اين گروه تقريبا معادل "سوپرايگو" ي فرويد اند. در اين گروه، غريزه هاي حيواني "ايد"، به طور کامل، ريشه کن شده است. در وجود آن ها، کوچکترين اثري از حرص و هوي و وسوسه هاي جسماني باقي نمانده است. آن چه باقي مانده است، سوپرايگو ي الهي و آسماني است. نور مطلق. سپندمينوي ناب. اهوراي خالص. در اين گروه، جنگ بين "ايد" و "سوپرايگو"، به نفع "سوپرايگو" تمام شده است. در اين جا نيازي به ايگو" يا "ميانجي" نيست. شخصيت افراد، در اين گروه، يک بعدي است. از هندسه ي سه بعدي فرويدي، يعني از مثلث "ايد" و "سوپرايگو" و "ايگو"، تنها بعدي که وجود دارد، "سوپرايگو" است.

گروه دوم، گروه خران اند که فقط در فکر شکم و زير شکم اند:

"يک گروه ديگر، از دانش تهي / همچو حيوان، از علف، در فربهي"

"او نبيند، جز که اصطبل و علف / از سعادت غافل است و از شرف"

اين گروه تقريبا معادل "ايد" فرويد اند. در اين گروه، قانون هاي اخلاقي " سوپرايگو "، به طور کامل، ريشه کن شده است. در وجود آن ها، کوچکترين اثري از مقررات اخلاقي و قوانين مذهبي باقي نمانده است. آن چه باقي مانده است، غريزه هاي حيواني "ايد" است. ظلمت مطلق. انگره مينوي ناب. اهريمن خالص. در اين گروه، جنگ بين "ايد" و "سوپرايگو"، به نفع "ايد" پايان يافته است. در اين جا نيازي به ايگو" يا "ميانجي" نيست. شخصيت افراد در اين گروه، يک بعدي است. از هندسه ي سه بعدي فرويدي، يعني از مثلث "ايد" و "سوپرايگو" و "ايگو"، تنها بعدي که وجود دارد، "ايد" است.

گروه سوم، گروه آدميزادان اند، که نيم آن ها از فرشتگان و نيم ديگرشان از خران است. در درون انسان، بين نيمه ي خر و نيمه ي فرشته، همواره جنگ و نبرد وجود دارد.

"اين سوم، هست آدميزاد و بشر / از فرشته، نيم او، نيميش خر"

"نيم خر، خود مايل سفلي بود / نيم ديگر، مايل علوي شود"

"تا کدامين غالب آيد، در نبرد / زين دوگانه، تا کدامين برد نرد"

نيمه ي فرشته به سوي آسمان مايل است و نيمه ي خر به سوي پستي تمايل دارد. اگر عقل پيروز شود، آدميزاد از فرشته نيز بالاتر مي شود. اگر شهوت غالب شود، بشر ار خر هم پست تر مي شود.

"عقل اگر غالب شود، پس شد فزون / از ملايک، اين بشر، در آزمون"

شهوت ار غالب شود، پس کمتر است / از بهايم اين بشر، چون ابتر است"

گروه اول و دوم، يعني گروه خران و گروه فرشتگان، از کشمکش هاي دروني آسوده اند. در درونشان، جنگ و مبارزه اي نيست. آدميزاد، اما، هميشه از جنگ دروني بين دو نيروي مخالف در عذاب است.

"آن دو قوم، آسوده از جنگ و حراب / وين بشر، با دو مخالف، در عذاب"

از نظر مولوي، بشر، يکدست خلق نشده است. در خمير مايه ي او، هم نيروهاي اهورايي و هم نيروهاي اهريمني، هردو، وجود دارد.

اگر فرشته غالب شود:"يک گروه مستغرق مطلق شده / همچو عيسي، با ملک ملحق شده"

اگر خر غالب شود:"قسم ديگر با خران ملحق شدند / خشم محض و شهوت مطلق شدند"

"خر" مولوي و "ايد" فرويد:"خر" مولوي تقريبا معادل "ايد" فرويد و "فرشته"ي مولوي تقريبا معادل "سوپرايگو"ي فرويد است. مولوي معتقد است که اين خر و اين فرشته از بدو تولد، در درون بشر وجود دارند. فرويد، اما، معتقد است که بشر از بدو تولد تا سن سه سالگي،يعني در مرحله ي دهاني و مرحله ي مقعدي، يک سره، زير کنترل غريزه هاي "ايد" است و در درون او، خبري از سوپرايگو نيست. بعد ها، در سن سه تا پنج سالگي، يعني در مرحله ي "قضيبي" يا مرحله ي فاليک، "سوپر ايگو" در درون او تشکيل مي شود. مکانيسم تشکيل "سوپر ايگو" در پسران و دختران، با هم متفاوت است. پسران، در مرحله ي "قضيبي"، آرزو مي کنند که پدر خود را به قتل برسانند و با مادر خود جماع کنند. اما مي ترسند که پدر آلت تناسلي آن ها را ببرد و آن ها را اخته کند. پسران به علت ترس از "اختگي"، کم کم، قوانين اخلاقي پدر را، به صورت "سوپر ايگو" يا "وجدان"، وارد قلمروي شخصيت خود مي کنند. به عبارت ديگر، "سوپر ايگو"، نسخه ي دروني شده ي پدر سرکوبگر است. هدف "سوپر ايگو"، يا اين پدر دروني شده، سرکوب غريزه هاي "ايد" است. مولوي از اين سرکوب استقبال مي کند و از آن به عنوان "کشتن نفس اماره" نام مي برد و آن را "جهاد اکبر" مي خواند.

ترس از اختگي در مردان:"ترس از اختگي" باعث مي شود که پسر در برابر پدر سر تعظيم فرود بياورد. مراسم ختنه سوران، در ايران، وحشت از اختگي را در ضمير ناخودآگاه پسران، تشديد و تقويت مي کند و آن ها را مطيع و منقاد و استبدادپذير بار مي آورد. خوي استبداد پذيري ايرانيان، از نظر روان شناسي، تا حدودي از اين موضوع سرچشمه مي گيرد. ختنه، مخصوصا در مرحله ي قضيبي، يعني در سنين سه تا پنج سالگي ، از ابزارهاي استبداد شرقي و از ترفندهاي نظام جبارانه ي پدر سالاري است. کساني که ار ترس اختگي، نيروي سرکوبگر پدر را دروني مي کنند، در بزرگسالي، به آساني، مريد پير طريقت، و يا مقلد مرجع شريعت، و يا رعيت سلطان مملکت مي شوند. براي خنثي کردن اثرات منفي ختنه، بايد پسران را قبل از مرحله ي قضيبي، و ترجيحا در هنگام تولد، ختنه کرد.

ترس از اختگي در زنان :دختر بچه ها، در مرحله ي "قضيبي" يا مرحله ي فاليک، آرزو مي کنند که مادر خود را به قتل برسانند و با پدر خود جماع کنند. دختران در اين سن متوجه مي شوند که کليتوريس آن ها بسيار کوچک تر از قضيب پسران است و خيال مي کنند که کسي قبلا آلت آن ها را بريده است و آن ها را اخته کرده است. بنابر اين، ديگر ترسي از اختگي ندارند. به همين علت، تشکيل "سوپر ايگو" در دختران بسيار کند و ضعيف مي باشد. در بعضي از نقاط ايران، مانند استان خوزستان، دختران را ختنه مي کنند و کليتوريس آن ها را مي برند، تا ترس از اختگي را در آن ها، مصنوعا، بوجود بياورند. از آن جا که مقررات اخلاقي و مذهبي، در زنان، به آساني به صورت "سوپرايگو" دروني نمي شود، بنابراين، در نظام جابرانه ي پدر سالاري، قوانين و محدوديت هاي شديدتري در مورد زنان اعمال مي شود تا اگر "سوپرايگو"ي دروني به علت ضعف نسبي، نتواند غريزه هاي "ايد" را سرکوب کند، مقررات ظالمانه بيروني،با شدت تمام، نفس اماره ي زنان را سرکوب نمايد.به علت کوتاه بودن کليتوريس زنان نسبت به قضيب مردان، و نترسيدن از اختگي، نيروي "اروس" يا وسوسه هاي نفس اماره در زنان آزادتر از مردان است و به همين علت در اساطير مذهبي، زنان به شيطان نزديک ترند، زيرا ابليس تمثيل و سمبول و فرانمود نفس اماره يا "ايد" است و اين حوا است که در باغ بهشت، با کمک شيطان، آدم را فريب مي دهد. به همين علت است که مولوي در کتاب "فيه ما فيه" آنان را چنين پست مي شمارد. در فرهنگ عوام، زن تمثيل وسوسه هاي اغواکننده ي "ايد" است و به همين علت اکثر جادوگران قصه هاي ايراني که پهلوان داستان را فريب مي دهند، زن اند. سرکوب زنان توسط مردان در ايران تمثيل سرکوب نفس اماره و نشان پيروزي پدر دروني شده ي مردان بر نيروهاي "اروس" است. همان طور که اشاره شد، ترس از اختگي، در مردان، باعث مي شود که آن ها، پدر و قوانين ظالمانه ي پدر سالاري را، به صورت سوپرايگو، دروني کنند. اوج اين پروسه، در عرفان مولوي است که پسر غريزه هاي "ايد" را از بين مي برد و صحنه را تماما در اختيار "سوپر ايگو" يا "پدر دروني شده" مي گذارد. پسر با اين کار با پدر آسماني خويش يکي مي گردد و يا به قول مولوي به مرحله ي "فنا في الله" مي رسد. زنان از اختگي ترسي ندارند و بنابر اين، مادر و قوانين ظالمانه ي اجتماعي را، به شدت مردان، به صورت سوپرايگو، دروني نمي کنند. و ، برخلاف مردان، علاقه ي چنداني به عرفان و "فنا في الله" و يکي شدن با مادر دروني شده و سرکوبگر خود را ندارند. به همين علت است که زنان، در ايران، شجاعانه، در برابر نيروهاي استبدادي مقاومت مي کنند و بر خلاف مردان ختنه شده و صوفي مشرب و استبداد پذير ايراني، زير بار زور نمي روند.

نتيجه گيري:در اين مقاله نشان داديم که آراي جلال الدين محمد بلخي، شاعر ايراني، در مورد طبيعت بشر با فرضيه هاي سيگموند فرويد، روان شناس اطريشي، قابل مقايسه است. يعني جدال بين فرشتـه و حيوان و کشتن نفس اماره در عرفان ايراني قابل مقايسه با جنگ بين "سوپرايگو" و "ايد" و سرکوب "اروس" در فرويديسم اروپايي است، با اين تفاوت که سرکوب کامل "ايد" و کشتن "نفس اماره"، از نظر فرويد، نه مايه ي رستگاري، بلکه، سرچشمه ي بيماري است.

***

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ دو شنبه 27 مرداد 1393برچسب:, توسط اکبر جعفری |